ثمره ی عشقمون

خاطره زایمان 2

1394/7/14 11:24
نویسنده : مامان بهاره
178 بازدید
اشتراک گذاری

....تورو بردن کارهای لازم رو انجام بدن و شکم منم بخیه زدن ،خیلی احساس ضعف و ناتوانی داشتم همش فشارم میفتاد ،خلاصهههههه کار تمام شد و منو بردن توی ریکاوری ،اونجا یکم که گذشت خیلی لرزم گرفته بود طوریکه دندونام مرتب بهم میخورد به پرستار گفتم حالم خوب نیست گفت بزار فشارت بیاد بالا بهت دارو میزنم.خیلی زمان دیر میگزشت کم کم حس پاهام برمیگشت و دردا به سرام اومد.دل تو دلم نبود که زودتر بیام تورو ببینم ،دلم برای بابایی تنگ شده بود کاش پیشم بود بغلم میکرد تا گرم بشم.

یه 1 ساعتی گذشت که اومدن بهم دارو زدن و بهتر شدم فک کنم 3 ساعتی تو ریکاوری نگهم داشته بودن بالاخره اومدن که منو ببرن تو بخش دمه اتاق عمل همه منتظرم بودن و بهم تبریک گفتن .بابا امیرت عشق زندگیم با یه ذوقی اومد جلو وبهم گفت بهار خسته نباش دستت درد نکنه چه فرشته ای دنیا آوردی ،بابا از خوشحالی داشت بال درمیاورد.

پسرم تموم این لحظات و صحبت هارو بارها و بارها تصور کرده بودم جز به جز ، بابایی رو تصور میکردم وقتی اولین بار تورو بهش نشون دادن خدایا شکرتتتتتتتتتتتت یه پسر سالم و خوشگل بهم دادی.

منو بردن توی اتاق خیلی درد داشتم یه بار تو ریکاوری اومدن شکممو فشار دادن داشتم از دردش میمردم ، باز دوباره تو اتاقهم فشار دادن دیگه از درد داد میکشیدم بابایی اومد بالا سرم گفت بهار بهارم من اینجام عزیزم.... کلی قربون صدقم رفت .

تورو آوردن توی اتاق قربونت برم خاله آزی میگه تا پتورو از روت زدن کنار دستاتو جلوی چشمات گرفتی نور اذیتت میکرد.چقدر معصوم و زیبایی پسرم خدا به ما یه فرشته واقعی داد همونی که همیشه بارون میومد میرفتم پشت پنجره و دعا میکردم با قطره های بارون خدا فرشته ی منم بزاره تو دلم.

گزاشتنت توی بغلم  با اون همه دردی که داشتم اما بوی تو که به مشامم خورد همه دردام یادم رفت خیلی  ناز و لطیف بودی اون شب تا ضبح تو بیمارستان همه نی نیها گریه میکردن اما نی نیه من مثل فرشته ها خوابیده بود .به چه مکافاتی بهت قطره قطره شیر آغوز میدادیم بنده خدا بابایی قطره قطره از سینم میدوشید تو قاشق به پسرش میداد رفت یه شیردوش خرید اما خراب شد .من دراز کشیده بودم میاوردنتمک بزنی سینه رو اما نمیتونستی دهنکوچولوتم خسته میشد .

بابایی با یه عشقی قطره قطره از سینم میدوشید و به پسرش میداد الهی فداش بشم ،همیشه یادت باشه پسرم عشق زندگیم اول بابایی بعد تو گل پسرم.

اون شب نتونستم پلک رو هم بزارم هم درد داشتم هم خسته بودم اما خوابم نمیبرد .مامانی پروین بنده خدا مونده بود پیشمون بابایی هم تا اخر شب موند دلش نمیومد مارو بزاره بره اخر شب با اصرار ما رفت خونه.

صبح بهم گفتن باید راه برم خیلی سخت بود مامانی علیرضا هنوزم وقتی بهش فکر میکنم حالم بد میشه سختترین قسمت زایمانم همون موقع بود به شدت جای بخیه هام میسوخت و درد میکرد که از درد گریم گرفته بود .چندباری بلند شدم و آروم آروم راه رفتم کم کم بهتر شدم ساعتای 12 بود که بابایی کارهای ترخیصمو انجام داد و مارو مرخص کردن.

قربون قدمای پربرکتت بشم فرشته ی نازم ،امسال زمستون عجیب هوا گرم بود انگار نه انگار زمستون بود همون روزی که تو دنیا اومدی با خودت برکت آوردی یه بارونی گرفت کهحد نداشت هوا سرد شد و بارون میومد من غصه میخوردم تورو میخوایم ببریم خونه هوا سرده اما این بارون رحمت بود که تو با قدمای کوچیکت برامون آوردی عزیزم.

رفتیم خونه جلوی پات گوسفند کشتیم ،دو روز اول سخت گذشت بهمون من شیر نداشتم و تو خیلی گرسنه بودی ،خسته و درمونده بودم ،درد داشتم و نمیتونستم درست بهت برسم اصلا خواب نداشتم بابایی رفت برات شیرخشک خرید با قاشق بهت میدادیم و تو بالاخره سیر شدی و خوابیدی.الهی فدات بشم از گرسنگی گریه میکردی برای یه مادر هیچی سختتر از این نیست که ببینی بچت گرسنست و تو نمیتونی سیرش کنی.

عزیز دلم از روزی که تو اومدی توی خونمون چراغ خونه روشن شده خدا میدونه هیچ حسی قابل مقایسه با حس مادر شدن نیست .عاشقانه دوستت دارم و امیدوارم بتونم به وبی برات مادری کنم .

این بود خاطره زایمان و دنیا اومدن تو گل پسرم

اینم چندتا عکس از روز تولدت:

عکس های روز تولدت:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)