ثمره ی عشقمون

آغازی زیبااااااااا با نام خدا

این وبلاگو تقدیم میکنم به بهترین بهانه ی زندگیمون ، عشقمون

اینجا تصمیم دارم تمومه خاطراتتو ثبت کنم و باهات دردودل کنم و بهت بگم چقد برامون عزیزی و چقد منتظرت بودیم .این وبلاگ بهترین هدیه هست به تو عزیز دلم یه روزی تموم این صفحات و دلنوشته هارو میخونی و بیشتر و بیشتر قدر پدر و مادرتو میدونی و اینکه چقد عاشقتیمممممممممممم.

 

پدر

پدر یعنی تپش قلب در خانه پدر یعنی تسلط بر زمانه پدر احساس خوب تکیه در کوه پدر یعنی تسلی وقت اندوه پدر یعنی ز من نام و نشانه پدر یعنی فدای اهل خانه پدر یعنی غرور و مستی من پدر تما هستی من پدر لطف خدا بر آدمیزاد پدر کانون مهر و عشق و امداد پدر مشکل گشای خانواده پدر یک قهرمان فوق العاده پدر سرخ میکند صورت به سیلی، رخ فرزند نگردد زرد و نیلی پدر لطف خدا روی زمین است عزیزم پسر قشنگم خدارو بابت داشتن بابای خوبت هزاران بار شکر بگو و قدرش رو بدون. من همیشه حسرت داتنش رو خوردم.الهی همیشه سایش بالای سرت باشه. ...
5 مهر 1396

همیشه بخند عزیزم....

زندگی کوتاه است نه غمش می ارزد و نه شادی ماندن دارد...... بهترین راه برات این است که بخندی و بخندی و بخندی به غمش..... به کمش..... و زیادی....... و همش..... ...
5 مهر 1396

1395/3/17 (17 ماهگی)

علیرضای من ، پسر قشنگم هزار ماشالا بهت هرچقدر بگم کم گفتم خیلی پسر ماهی شدی ، روز به روز داری آقاتر ، فهمیده تر میشی .چند ماهه برات ننوشتم ببخش پسرم .حالا اومدم هرچی به ذهنم میرسه برات بنویسم از بزرگ شدنت از شیرین شدنت از مهربونی هات هزار ماشالااااااااااااااا 28 اردیبهشت 16 ماهت تموم شد و رفتی تو 17 ماه واای اصلا باورم نمیشه چقدر زود بزرگ شدی کاش میتونستم این روزها رو نگه دارم دلم خیلی برای این روزات تنگ میشه مادر.برمیگردم به چند ماه قبل و برات مینویسم از روزهایی که کنارمون بودی.... پسرم سال 94 هم به سلامتی تموم شد سالی پر از خوشی و سلامتی ،خداروشکر عزیزانمون سالم و سلامت کنارمون هستند خداروشکر پسر دسته گل...
5 مهر 1396

فرزندم نور دیدگانم

بیاموز ....که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد. بیاموز که میتوانی تنها با بخشیدن به دیگران به آرامش روحی برسی بیاموز که نفرت ، آیینه دل را سیاه می کند همانطور که محبت به آن جلا می بخشد. بیاموز که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس دلیلی ندارد که بیندیشی که همه چیز را در یک روز به دست بیاوری بیاموز که زندگی را از طبیعت یاد بگیری چون بید متواضع باشی چون سرو راست قامت چون صنوبر صبور چون بلوط مقاوم ...
5 مهر 1396

13 ماهگی

سلام عروسکم توی این پست میخوام از کارهایی که تا این لحظه یاد گرفتی و شیرین بازیهات بگم اول بگم که تا 21 بهمن مرخصی هستم و سعی میکنم از لحظه لحظه کنارت بودن استفاده کنم انقدر بهم دیگه وابسته شدیم که نمیدونم چجوری دوباره برگردم سرکار ، همچنان دنبال پرستار هستیم اما تا الان آدمی که مدنظرمونه پیدا نکردیم خیلی بابت این موضوع فکرم مشغوله اما مثل همیشه همه چی رو به خدا میسپرم چون مطمئینم همه چی بهتر از اونی که ما بخوایم میشه. حالا میخوام از این روزها برات بگم از شیطونی ها و شیرینی هات علیرضا مامان نگات که میکنم انقدر از صورت شیرینت لذت میبرم و همش میگم خدایا بهتر از اونی که میخواستم بهم دادی شکرت ماشالله انقدر شیرین و باهوشی هرچقدر بگم کمه...
31 فروردين 1395

یک سال.....

سلام دردونه ی مامان بهار ، امروز مامان خیلی حس خوبی داره یه حس شیرین ،یادآوری خاطرات سال پیش چنین روزی اشک شوق توی چشمام میاره .هرچقدر خدارو شاکر باشم بازم کمه ؛ توی این یک سال روزی نبوده که خدارو شاکر نباشم بابت فرشته ای که بهم داد خدا جونم تو چقدر بزری چقدر مهربونی انتظار منو به چه زیبایی جواب دادی .چقدر زیبا به وعده ای که بهم دادی عمل کردی ، هنوزم باورم نمیشه باورم نمیشه مادر همچین پسر دوست داشتنی شده .خدا جونم شکرت هزاران بار شکر علیرضای مامان تولد یک سالگیت مبارکککککککککک چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود وقتی برای بار اول دیدمت همه چیز رو با جزئیاتش یادم میاد .این یک سال سخت اما شیرین گذشت .خدایا از صمیم قلب آرزو میکنم طعم مادر ...
31 فروردين 1395

یک اتفاق بد که به خواست خدا بخیر گذشت...

دو سه روزی بود که مامانی پروین از مشهد اومد تو خیلی خوشحال بودی روز شنبه بود که مامانی برات آش دندونی درست کرد بردیم برای تموم فامیل شبش حال مامانی پروین بد شد و فوری بابایی و دایی رامین بردنشون بیمارستان که گفتن مامانی پروین سکته کرد سکته قلبی اصلا باورم نمیشه الان که دارم اینارو برات مینویسم دوباره از یادآوریش حالم بد میشه .چند روزی بود مرتب بارون میومد و هوا عالی بود اون شبی که حال مامانی بد شد هم بارون میومد.من و تو تو خونه تنها بودیم خیلی نگران بودم مرتب زنگ میزدم بابایی میگفت چیزی نیست به مامان سرم وصل کردن اصلا به من نگفتن چی شده صبح روز بعدش فهمیدم مامان گلم مادر عزیزتر از جونم سکته کرده به همین راحتی ...اما خدای بزرگ خدای مهربون خیل...
31 فروردين 1395

لب ها شده چه خندون ......علیرضا داره یه دندون

الهی شکر اولین دندونت توی 11 ماهگی دراومد نمیدونی چه لذتی داشت وقتی صدای تیریک تیریک دندونت به قاشق خورد دست زدم دیدم بله علیرضای من اولین مرواریدش دراومد. چند روزی هست مامانی پروین رفته مشهد و من یه هفته مرخصی گرفتم و پیش پسرم موندم چه روزهای خوشی باهم گذروندیم انقدر باهم بازی کردیم همش بوت میکردم و خودمو بهت میچسبوندم .الهی شکر روز به روز داری بزرگتر میشی کلی کار جدید یاد گرفتی همش از دور بوس میدی خدا میدونه چقدر شیرین شدی .یکی دیگه از کارهای جدیدت نشسته خزیدنت بود که یاد گرفتی همیشه عاشق این جور خزیدن بچه ها بودم اصلا چهار دست و پا دوست نداری فقط نشسته نشسته میری جلو ، حالا کلی فیلم دارم که انشالا بعدا بهت نشون بدم واقعا خنده داره. راس...
31 فروردين 1395

بهترین بابای دنیاااااااااا

سلام جیگر گوشه ی من ، پسر قشنگم میخوام امروز توی این پست از پدر مهربونت برات بگم که انشالا سالیان سال سایش روی سرمون باشه. پسرم خدا میدونه چقدر بابا امیر دوستت داره شبا که از سرکار خسته برمیگرده خونه تموم وقتش رو با پسرش میگذرونه ، باهات بازی میکنه به مامان کمک میکنه خیلی خیلی مهربونه.توهم خیلی بابایی رو دوست داری وقتی میره دستشویی دستاشو بشوره گریه میکنی که بغلم کن بابایی میگه علیرضا بابا "دستا شوشو ، بوسا خورخور" تا میره تو دستشویی میری پشت در منتظرش میمونی . من و بابا تموم  این روزها وحرکات رو تصور کرده بودیم قبل دنیا اومدنت .خدایاااااا بزرگیتو شکر پسری سالم و صالح بهمون دادی. با با امیر چندسالی هست که آسایش رو از ...
31 فروردين 1395