ثمره ی عشقمون

آبان ماه 94

سلام عشق مامان ، پسر خوشگلم از اتفاقات این ماه برات بنویسم اول ماه چند روزی من و شما و بابایی رفتیم تهران .این اولین مسافرتته فدات بشم شما 8 ماه و 11 روزت بود .من یه مصاحبه کاری تهران داشتم و از اونجایی که یک شب هم نمیتونم دوری شما رو تحمل کنم قرار شد سه تایی باهم بریم.جمعه شب رفتیم خداروشکر از این سر شما تو پرواز همش خواب بودی خیلی نگران بودم تو پرواز اذیت نشی اما خداروشکر بخیر گذشت اونجا عموت اومد دنبالمون و رفتیم خونشون. پسرم چون تا حالا از خونه جدا نشدی همه جا برات تازگی داشت و یکم غریبی میکردی اصلا شب دوست نداشتی بخوابی انگار میخواستی تو خونه خودمون  بخوابی واسه همین آروم نمیگرفتی و حسابی اون چند روز هم خودتو اذیت کردی هم مامان ...
31 فروردين 1395

14/7/94

سلام گل پسرم تاج سرم بازم تاخیرررررررر ببخشید پسرم واقعا وقت سرخاروندن ندارم پسرم اومدم از این روزهات بگم که روز به روز شیرینتر و دوست  داشتنی تر میشی ماشالله بهت خیلی تیزهوشی و همینطور کنجکاو.... با اون چشم های خوشگل و درشتت میخوای همه چیو کشف کنی مامان فدات بشه الان سر کارم دلم داره برات پر میکشه ،صبح که داشتم میومدم بیدار بودی دست دستی میکردی و کلی میخندیدی مامان جونم 28 شهریور 8 ماهت تموم شد رفتی تو 9 الهی شکر داری روز به روز بزرگتر میشی عاقلتر و شیرین تر میشی. کارهایی که تا الان یاد گرفتی رو برات میگم بابا میگی تا کسی صدات میکنه یا در جواب حرف اطرافیانت میگی اه از 7ماهگی میتونستی بدون کمک بنشینی همینجوری نشس...
31 فروردين 1395

با تاخیر.....

سلام پسر قشنگم میدونم خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم واقعا شرمندتم عزیزم میشه گفت 2 الی 3 ماهه که از تو و بزرگ شدنت ، کارهای قشنگت که روز به روز شیرین تر میشی ننوشتم. اما بهت قول میدم از این به بعد مرتب برات بنویسم عشقم مامانو ببخش. به خلاصه ای از این چند وقت برات بگم خدارو هزار مرتبه شکر دل دردات دیگه تموم شده، روز به روز داری نازتر و قشنگ تر میشی و همینطور شیطون تر. تو 5 ماه بودی که غلط زدی و اومدی رو شکمت ، 4 ماهت که تموم شد روزی یه وعده بهت لعاب برنج میدادم . پسرم مامان این روزها حسابی سرش شلوغه کار بیرون ،کار خونه و مامان یه پسر شیطون و وروجک ....که من الهی فداش بشم.همش دلت میخواد یکی باهات حرف بزنه ،بازی کنه ، قهقهه می...
31 فروردين 1395

زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !

زود بزرگ نشو فرزندم   قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .   آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.   آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.   آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم ، بزرگ که شدی از نگاه دل...
31 فروردين 1395

چهار ماهگی گل پسر 28/2/94

روز دوشنبه 28/2 تولد چهارماهگی گل پسرمونه، الهی شکر عزیزمممممممم باورم نمیشه 4ماه از بودنت تو خونمون گذشته چقدر زندگی با وجود تو شیرین و شیرینتر شده. علیرضا پسر گلم چقدر روزها زود میگذره باورم نمیشه 4ماهه شدی دلم نمیخواد این روزهای قشنگ بگذره از یهطرف دوست دارم بزرگ و بزرگتر بشی از یه طرف دلم میخواد همین اندازه نگهت دارم ، همین قدر بهم نزدیک باشی منو با همین اشتیاق ببینی ، الان تموم دنیای تو منو بابایی هستیم خیلی از داشتنمون خوشحالی و مارو میبینی ذوق میکنی . دلم برای دست و پاهای کوچولوت تنگ میشه واسه ذوق کردنت دست و پا زدنت ..... تو شدی همه ی دنیای منو بابایی هر روز خدامونو از داشتنت شکر میکنیم خدایا شکرت بابت این فرشته کوچولو به هم...
14 مهر 1394

روز اول سال 1394

سال نو مبارککککک گل پسرم انشالله صد سال به این سالها امروز اولین روز از سال جدیده و ما خیلی خیلی خوشحالیم که سال جدید رو با وجود تو شروع می کنیم .سفره هفت سین خوشگلی چیدیم اینم عکسش: صبح قرر بود بریم سر مزاربابازرگت این اولین باره که میخوام ببرمت سرمزارش و بهش عید رو تبریک بگیم .آماده شدیم لباس خوشگل تنت کردم وسر سفره کلی با بابایی عکس گرفتیم .امسال عید یه رنگ و بوی دیگه برای من و بابایی داره چون تو پیشمون هستی عزیزم.ظهر هم خونه مادر بزرگت دعوت بودیم عمه فرشته اینا هم اومدن همه دور هم بودیم و بهمون خوش گذشت. تو هم بیشتر خواب بودی و اصلا اذیت نشدی کلی هم عیدی گرفتی دست همه درد نکنه.عصر هم رفتیم خونه مامانی پروین عید دیدنی که خاله من اوم...
14 مهر 1394

روز آخر سال 93

پسرم این سال هم گذشت سال 93 سال خیلی خیلی خوبی برامون بود سالی که من به بزرگترین آرزوم یعنی مادر شدن رسیدم ،خدایا هزاران هزار بار شکرررر الهی سال جدید دامن همهی منتظرا سبز بشه . همیشه تو رویاهام این روزها رو میدیدم که سال تحویل سر سفره هفت سین نی نی خوشگلمون تو بغلمون باشه .خدایا هر چقدر شکر بگم بازم کمه. انشالله سال جدید سالی سرشار از موفقیت ، سلامتی ، خوشی ، برکت و مهربانی برای هممون باشه، انشالله دلامون مثل قدیما به هم نزدیک بشه. امروز جمعه آخرین روز سال 93 با بابایی تموم کارهای مونده رو انجام دادیم ، سال تحویل ساعت 2:15 بامداد روز شنبه یکم نا ارومی میکردی که تاثیر واکسنه عزیزم. موقع سال تحویل من و بابایی خواب موندیم خیلی خست...
14 مهر 1394

واکسن دو ماهگی

پسر گلم امروز 28/12/93 دوماهه شدی قربونت برم ،چند روزی هست خاله آزی هم اومده پیشمون ، این روزها خیلی خوبه دوست ندارم تموم بشه همه دارن تدارک عید میبینن . امروز واکسن دوماهگی باید بزنی یه هفته هست که من استرس این واکسنو دارم امیدوارم زیاد اذیت نشی فدات بشم. صبح رفتم اداره ساعتای 10 بابایی اومد دنبالم تا باهمدیگه ببریمت برای واکسن  ، نیم ساعت قبلش هم بابایی  بهت قطره استا مینوفن داده بود اونجا خواب بودی الهی فدات بشم من موقع زدن واکسن من چشمامو بسته بودم یکم گریه کردی باز گرفتی خوابیدی .رفتیم خونه بیدار شدی و شروع به گریه کردی پات خیلی درد میکرد تکونش میدادی دردت میگرفت و جیغ میزدی ، من دیگه اداره نرفتم و پیشت موندم .اون روز خیلی سخت...
14 مهر 1394

مسلمون شدن گل پسر

مسلمون شدن گل پسر روز اول کار مامان مصادف بود با ختنه شدن گل پسرم وااای که چه روز بدی بود روز شنبه 16/12/93 من صبح زود رفتم سرکار قرار بود بعداز ظهر شمارو ببریم برای ختنه ،ساعتای 12 به بابایی زنگ زدم که بیاد دنبالم تا شمارو شیر بدم که دیدم بابایی رفت دم مطب دکتر رافع ، گفتم چی شده گفت الان علیرضارو بردیم برای ختنه وووی منو میگی میخواستم از ترس گریه کنم چند روزه که تصمیم داریم ببریمت ختنه بشی اما هی امروز و فردا کردم دلم نمیومد .رفتم تو مطب که عمه فاطمه و مامانی پروینتو دیدم تو بغل مامانی بودی زر چادرش خوابیده بودی وقتی باید میرفتی تو اتاق دکتر من رفتم تو ماشین نشستم اخه اصلا تحمل گریه هاتو نداشتم. اومدم توی ماشین و برات کلی قرآن خون...
14 مهر 1394