ثمره ی عشقمون

یک اتفاق بد که به خواست خدا بخیر گذشت...

1395/1/31 9:52
نویسنده : مامان بهاره
148 بازدید
اشتراک گذاری

دو سه روزی بود که مامانی پروین از مشهد اومد تو خیلی خوشحال بودی روز شنبه بود که مامانی برات آش دندونی درست کرد بردیم برای تموم فامیل شبش حال مامانی پروین بد شد و فوری بابایی و دایی رامین بردنشون بیمارستان که گفتن مامانی پروین سکته کرد سکته قلبی اصلا باورم نمیشه الان که دارم اینارو برات مینویسم دوباره از یادآوریش حالم بد میشه .چند روزی بود مرتب بارون میومد و هوا عالی بود اون شبی که حال مامانی بد شد هم بارون میومد.من و تو تو خونه تنها بودیم خیلی نگران بودم مرتب زنگ میزدم بابایی میگفت چیزی نیست به مامان سرم وصل کردن اصلا به من نگفتن چی شده صبح روز بعدش فهمیدم مامان گلم مادر عزیزتر از جونم سکته کرده به همین راحتی ...اما خدای بزرگ خدای مهربون خیلی بهمون رحم کرد و زود رسوندیم بیمارستان و خطر گذشت از سرمون الهی شکررررررررررر.

علیرضا من بدون پدر بزرگ شدم هیچ وقت طعم داشتن پدر رو نچشیدم هیچ وقت کلمه بابا رو به زبون نیاوردم ،خیلی کوچیک بودم که بابام شهید شد همیشه حسرت داشتنش به دلم بود .اما در عوض خدا بهم یه مادر مهربون داد که برام هم پدر بود هم مادر.فقط خدا میدونه مادرم چه ارزشی برام داره طاقت دیدم ناراحتی و مریضیش رو ندارم خیلی خیلی برام زحمت کشیده .بچه بدون پدر بزرگ کردن واقعا سخته خدا سایه بابا امیر رو روی سرت حفظ کنه .از خدای بزرگ میخوام مادرمو برام حفظ کنه اون برای من همه چیه حتی لحظه ای نمیتونم به نداشتنش فکر کنم.

روزهای سختی گذروندیم پر بود از استرس و نگرانی ، یک هفته مامانم توی سی سی یو بستری بود روزی که مرخص شدن فرداش برای عمل آنژیو با دایی شهرام و دایی رامین و خاله آزاده رفتن مشهد.من هم مرخصی گرفتم و با توجه به شرایطی که برام پیش اومد یک ماه هم بدون حقوق گرفتم.مامانی رفت و ما دوباره تنها شدیم خیلی دلتنگش بودم اما از همه ی فرصتی که کنارت بودم استفاده میکردم و باهم کلی وقت گذروندیم. سه روزی من و تو رفتیم مشهد خیلی بهمون خوش گذشت اما تو دلت برای بابایی نگ شده بود و بهونه گیری میکردی .بالاخره قسمت شد بردمت حرم امام رضا الهی صدهزار بار شکر آرزوی این روزها رو داشتم. جای بابایی خیلی خالی بود انشالا سری بعد بابایی هم کنارمون باشه.

این روزها خیلی بهم وابسته شدی خیلی بیشتر از قبل بهم نزدیک شدیم خدا حفظت کنه گل پسرم دو هفته بعدش مامانی پروین هم برگشت پیشمون خداروشکر حالش خوبه اما خیلی باید حواسمون بهش باشه.دیگه باید بگردم دنبال پرستار در توان مامانی نیست دیگه ازت مراقبت کنه.خدا کمکم کنه خیلی فکرم مشغوله آخه خیلی حساسم و واقعا نمیتونم تورو دست کسی بسپرم .مثل همیشه همه چی رو به خدا میسپرم انشالا همه چی بهتر از اینکه ما بخوایم پیش میره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)