ثمره ی عشقمون

خبر خوب دوم

1393/5/16 19:15
نویسنده : مامان بهاره
120 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم جیگر گوشه ی مامان

و اما بقیه ی اخبار این چند روزو برات میگم عزیزم...

روز بعد از سونوی ان تی یعنی پنجم مرداد خاله آزی صبح زود پرواز داشت بیاد پیشمون چقد خوشحال بودم من عاشق خاله جونتم این حسیه که دوتامون نسبت به همدیگه داریم ما با هم بزرگ شدیم و خیلی بهم وابسته ایم

صبح بابایی رفت دنبال خاله و منم سریع حاضر شدم که از فرودگاه که برمیگردن سر راه بیان منم بردارن.

وقتی بابایی اومد دنبالم رفتم پایین خاله تو ماشین نشسته بود واااای چه ذوقی کردیم همدیگه رو محکم بغل کردیمو رفتیم خونه ی مامانی پروین.خیلی هممون خوشحال بودیم همه این روزا خیلی هوای منو دارن و بهم میرسن خاله آزی کلی لباسای خوشجل موشجل برام خریده بود و همشونو امتحان میکردم و همشون تو تنم قشنگ بودن.خاله آزی میگفت ماشالله چقد نینیمون بزرگ شده فکر نمیکردم شکمت انقد بزرگ شده باشهخجالت

فرداش هم دایی شاهین و زندایی سمیرا با آوا خوشگله اومدن ، دایی اوضاع گردنش خیلی خرابه طفلی خیلی درد کشید این چند روز خطا

یه امید خدا این هفته نامزدیه دایی رامین با آناهیتا جونه این بود خبر خوب دوم بلههههههههههه علوسی داریم هورااااااااااااااا هوراااااااااااااااااااتشویق

روزای خیلی خوب و قشنگی بود مامانی همه دور هم بودیم روز عید فطر ظهر رفتیم خونه مامان بزرگت (مامان بابایی) عمو حسنتم اومده بود خوش گذشت .راستی مامانی ما برات فطریه هم گزاشتیم کنار قربونت بشم من.

چهارشنبه هم دایی ممد اینا از مشهد اومدن همه ظهر خونه مامانی پروین بودیم خوش گذشت عزیزممم اما من زود بلند شدم بریم که شما زیاد اذیت نشی آخه شبم بله برونه دایی رامینه .مامانی همه کم کم فهمیدن شما اومدی تو دلم آخه شکمم تابلو شده فدای نینیم بشم من.محبت

شبش رفتیم بله برون من خیلی خسته شدم اون شب وقتی اومدیم خونه کمر درد و دل درد داشتم و فقط دراز کشیدم .کلا چند روزه زیر دلم درد میکنه و سفت میشه توکل به خدا من همه چیو یه خودش سپردم این دردا نگرانم میکنه اما امیدم به خداست عزیزممممممممم.

روز پنج شنبه هم کامل استراحت کردم وقتی دراز کشم خوبم اما وقتی میخوام جابه جا شم و از جام پاشم درد دارم همه میگن طبیعی چون شما داری بزرگ میشه.خدایا نی نیمو به خودت سپردم

جمعه هم نامزدیه دایی رامین بود رفتم خونه مامانی که خاله آزی موهامو درست کنه خیلی خوشگل شده بودم سوره حاقه هم بابایی نوشته بود روی پارچه و بستم به شکمم تا خدا تو رو از چشم بد حفظ کنه.خیلی خوش گذشت مجلس خوبی بود خدارو شکر اذیت نشدم.

فرداش دایی شاهین اینا رفتن مشهد اما خاله ازی تا سه شنبه موند تا یکم بیشتر مارو ببینه.

از حال و روز خودم بگم مامانی از شنبه بدنم ریخت بیرون و خارش شدید داشتم فقط دستا و پاهام بود اولش خیلی نبود مونده بودم از چیه اما کم کم خیلی زیاد شد و من اصلا آروم و قرار نداشتم بیشتر بخاطر شما نگران بودم نکنه برات بد باشه و اذیت شی عزیزمممممممم.مامانی اینو بدون حاضرم خودم همه چیو تحمل کنم اما تو خوبه خوب باشی.خدایا همه چیو به خودت میسپارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)