خاطره زایمان 2
....تورو بردن کارهای لازم رو انجام بدن و شکم منم بخیه زدن ،خیلی احساس ضعف و ناتوانی داشتم همش فشارم میفتاد ،خلاصهههههه کار تمام شد و منو بردن توی ریکاوری ،اونجا یکم که گذشت خیلی لرزم گرفته بود طوریکه دندونام مرتب بهم میخورد به پرستار گفتم حالم خوب نیست گفت بزار فشارت بیاد بالا بهت دارو میزنم.خیلی زمان دیر میگزشت کم کم حس پاهام برمیگشت و دردا به سرام اومد.دل تو دلم نبود که زودتر بیام تورو ببینم ،دلم برای بابایی تنگ شده بود کاش پیشم بود بغلم میکرد تا گرم بشم. یه 1 ساعتی گذشت که اومدن بهم دارو زدن و بهتر شدم فک کنم 3 ساعتی تو ریکاوری نگهم داشته بودن بالاخره اومدن که منو ببرن تو بخش دمه اتاق عمل همه منتظرم بودن و بهم تبریک گفتن .بابا امیرت عش...
نویسنده :
مامان بهاره
11:24